حديث ماندگاری
سعید قنبری که به جبهه رفت نامزدش همکار ما در واحد تعاون سپاه پاسداران بود و هر روز به همراه چند تن از خواهرها به خانه ی شهدا می رفتند تا با خانواده ها دیدار داشته باشند.
ایشان هر وقت که عملیاتی می شد به واحد مربوطه مراجعه کرده و اسامی مجروحین را هم می گرفتند که برای عیادت از آن ها و خانواده هایشان مراجعه نمایند.
آن سال عملیات آغاز شده بود و بچه های قزوین حضور پررنگی در آن داشتند.هر روز هم در تعاون سپاه خبرهای جدید پخش می شد و بچه ها پیگیر شناسایی مجروحین و شهدای عملیات بودند.
نامزد سعید قنبری هم که حساسیت عملیات و حضور بچه ها را می دانست پیگیر بود تا این که یک روز از قم زنگ زدند و آمار شهدا را برای ما ارسال کردند.آن روزها بچه های رزمنده ی قزوین جزء لشکر17علی بن أبی طالب علیه السلام بودند.
لیست را که دریافت کردیم اسم سعید قنبری هم جزء شهدا بود و بلافاصله همه ی بچه های سپاه از شهادت ایشان مطلع شدند و این در حالی بود که نامزد ایشان هم مرتب وضعیت سعید را از بچه ها سؤال می کرد ولی هیچ کس جرأت بروز آن را نداشت چرا که این دو تازه نامزد شده و علاقه ی شدید به هم داشتند و قرار بود پس از بازگشت سعید از جبهه مقدمات عروسی شان فراهم شود.اما سرانجام گفتن موضوع به نامزد سعید به عهده ی من گذاشته شد که تحت شرایط سختی این کار صورت گرفت و زمان تشییع جنازه ی ایشان فرا رسید.
آن روز ما رفتیم ماشین پدر بزرگ وار شهیدان مافی را امانت گرفته و آن را تزیین کردیم و از جلوی تشییع کنندگان پیکر شهید سعید قنبری حرکت دادیم.
هدف ما از این کار اثبات عشق و علاقه ی جوانان به پاس داری از دست آوردهای انقلاب اسلامی و مقاومت در مقابل متجاوزان بعثی بود و این که هستند جوانانی که در حساس ترین موقعیت های زندگی از همه چیز خود می گذرند تا اسلام سرافراز بماند.
نوشته هایی روی ماشین نصب شده بود که توجه خیلی ها را به خود جلب کرده بود.از جمله:” میهمان عروسی ام مهدی صاحب الزمان(عج).نقل عروسی ام رگبار گلوله ها.اسلحه دسته گل دامادی ام و حجله ی دامادی ام ، سنگر من !
(به کوشش حسن شکیب زاده.رضا رجب علی)