سردار خيبر
جزیره داشت از دست می رفت . سنگر محکمی نداشتیم که از خودمان دفاع کنیم . محور طلائیه باز نشده بود و مشکل پشتیبانی داشتیم و دشمن خیالش از طرف طلائیه و بقیه ی جاها راحت شده بود . همه ی فشارها را گذاشته بود روی جزیره . وارد جزیره شده بود . تجهیزات زرهی اش را آورده بود . خطر دفاعی محکمی هم پیدا کرده بود . سخت ترین لحظات عملیات خیبر بود .
نزدیک ظهر بود . من ، همت و باکری باهم بودیم . فکر کنم زین الدین هم بود . داشتیم جمع بندی می کردیم . همه چیز تمام شده که پیام امام رسید . امام پیام داده بود « حفظ جزیره ، حفظ اسلام است » . همت یک دفعه بلند شد . گفت : ” هیچ مشکلی نیست . ما خودمون اسلحه می گیریم دستمون ” . یک تیربار گرفت دستش و گفت : ” من تیربار می گیرم و می رم فلان جا ” . باکری هم یک اسلحه برداشت . گفت : ” من هم می رم فلان نقطه ” . بین رزمنده ها یک شور و هیجانی پیدا شد . شرایط عوض شد . شب دوباره به دشمن حمله کردیم . صبح جزیره در دست ما بود .
(مجموعه خاطرات شهید محمد ابراهیم همت)