خاطره ی یک روز زمستانی
حضرت علامه آیت الله حسن زاده ی آملی در خاطراتشان این گونه نقل کرده اند:
روزی از روزهای زمستان که برف سنگین و سهمگین تماشایی آن،کوی و برزن را هموار کرده بود برای حضور در مجلس درس حضرت استاد شعرانی دو دل بودم،هم به لحاظ مراعات حال استاد و منزل آن جناب و هم به لحاظ کسوت و وضع طلبگی خودم که کوس «عاشقان کوی تو،الفقر فخری » می زدم،بالاخره روی شوق فطری و ذوق جبلّی به راه افتادم و برهه ای از زمان بر در سرایش مکث کردم و با انفعال،حلقه بر در زدم.
چون به حضورش مشرف شدم عذرخواهی کردم که در چنین سرمای سوزان مزاحم شدم.فرمودند:” از مدرسه تا بدین جا آمده ای آیا گدایان روزهای پیش که در کنار خیابان ها و کوچه ها می نشستند و گدایی می کردند،امروز را تعطیل کرده اند؟ “.عرض کردم: بازار کسب و کار آنان در چنین روزهای سرد،گرم است.فرمودند:” گداها دست از کارشان نکشیدند،ما چرا تعطیل کنیم و گدایی نکنیم…؟ “.
(زندگی نامه ی آیت الله حسن زاده آملی.محسن برزگر)