روزشمار محرم (روز نهم: بهترین عمو)
حضرت عباس علیه السلام که آب آورد، بچه ها خوردند و سیراب شدند.
آرام شدند و خوابیدند. امام هم عباس (ع) را بغل کرد و بوسید.
عباس (ع) برگشت سر کاری که همه را مجاب می کرد آن قدر آرام باشند و خیالشان راحت باشد؛
نگهبانی خیمه ها، پشت خیمه ها قدم می زد. صدای قدم هایش را همه می شناختند.
صدای سُم اسبش را هم. دل نشین ترین صدای آن شب ها برای زن ها و بچه ها بود.
چرا ای غرق خون، از خاک صحرا برنمی خیزی؟
حسین (ع) آمد به بالینت، تو از جا برنمی خیزی؟
نماز ظهر را باهم ادا کردیم در مقتل
بوَد وقت نماز عصر، آیا برنمی خیزی؟
خیام کودکان خالی از آب است و پر از افغان
چرا سقای من! از پیش دریا برنمی خیزی؟
منم تنها و تن های عزیزانم به خون غلتان
چرا بر یاری فرزند زهرا (س) برنمی خیزی؟
شکست از مرگ تو پشتم برادر! داغ تو کُشتم
که می دانم دگر از خاک صحرا برنمی خیزی
به دستم تکیه کن برخیز با من در برِ زهرا (س)
چو می بینم ز بی دستی است کز جا برنمی خیزی
(سید رضا موید)