دل نوشته اي تقديم به مولاي منتظَر
“به نام خدایی که زمین را از حجت خود خالی نمی کند”
در کوچه ها بی کسی، دلبری به امید دلی نشسته است…
مولای من، مهدی جان (عج)، سلام!
امیدوارم حال دلتان خوب باشد، ولی چگونه؟! آیا به واقع چنین است؟ مگر می شود با غربت، حال دل کسی خوب باشد، آن هم دل چه کسی؟!
دل شما که از پرونده اعمال پرمعصیت ما شیعیان، غمگین است و شاید هم همین موجب دلگیری عصر جمعه هاست.
خوب می دانم که همیشه و همه جا به من نظر می کنی و لحظه ای از یاد من غافل نیستی و خوب تر می دانم که من زیر نور آفتاب تو، روزگار می گذرانم.
آقای من! مرا ببخش که ثانیه های زندگی ام را بی یاد تو سپری کرده ام و غفلت از تو، موجب سرگردانی و حیرانی من در فرصت زیستنم شده است.
اصلاً نمی دانم که منِ آلوده در هیاهوی دنیا، راه را گم کرده ام و یا شاه راه را می دانم و به هوای دل، به بیراهه می روم؟!
هستی من! عمرم به پایانش نزدیک شده و حال این که من هنوز تو را در خودم نیافته ام!
پس کی می رسی داروی دردم، تا ناجی من باشی در طوفان نفس سرکشم؟
راه ظهورت را بستم، قبول! اما خدا را چه دیدی، شاید قرار است من حُرّ تو باشم!
برای سلامت جان پاکت صدقه می دهم و “عظم البلاء” را برای تعجیل در فرجت، هرروز زمزمه می کنم و هرروز با تو تجدید عهد کرده و وفاداری به این پیمان را محکم می کنم: «أللّهمّ إنّی أجدّد له … عهداً و عقداً و بیعهً …»
طبیب جانم! دست توسل به دامان پرمهرت می زنم و از تو می خواهم راه و رسم دوستی با خودت را به من بیاموزی و به من بگو با تو بودن چه می خواهد، باید چگونه شوم تا مشتاق ظهورت باشم و چشمان گنهکارم به جمال بی مثالت منوّر شود؟
«عزیزٌ علیَّ أن أرَی الخلقَ و لاتُری»؛ سخت است بر من که همه را ببینم و تو دیده نشوی!
سرورم! آرزو نمی کنم تنها تو را با چشم سر ببینم، چه بسا که بارها دیده ام و نشناختمت!
دعایم این است که تو را در عمق وجود ناقابلم حس کرده و با یاد تو زندگی کنم.
آرزو نمی کنم که بیایی، چرا که همه می دانند می آیی.
آرزو می کنم وقتی آمدی، چشمانم شرمسار نگاهت نباشد….
یک لحظه غافل از آن ماه نباشیم شاید که نگاهی کند آگاه نباشیم
(دلنوشته خانم فاطمه آهنگروزنا؛ طلبه پايه دوم مدرسه علميه حضرت فاطمه الزهراء سلام الله عليها آمل)