خاطره ای از شهيد مهدی باكری
30 فروردین 1391 توسط مدرسه علميه حضرت فاطمه الزهراء سلام الله عليها آمل
روز عقدکنانشان مرتب و تمیز لباس پوشید لباس سپاه. فقط پوتین هایش کمی خاکی بود. معمولا لباس نو تنش نمی کرد. اما همیشه تمیز و مرتب بود. یک پارچه ی سفید هم می انداخت گردنش. یک بار پرسیدم: “این چیه؟” گفت: “نمی خواهم یقه ی لباسم کثیف شود.”
هدیه های عروسی شان را جمع کردند , بردند مغازه ای که لوازم منزل می فروخت. همه را دادند و ده پانزده تا کلمن برای جبهه گرفتند.
” شهدا را یاد کنید حتی با یک صلوات ”