منظر دل هاي ماست كرببلاي حسين (ع)
مرغ دل ما زند پر به هواي حسين (ع)
يك نگه كربلا بِه بود از صد بهشت
جنّت اهل دل است صحن و سراي حسين (ع)
امام صادق عليه السلام:
چون روز قيامت شود منادي فرياد زند كه زوّار امام حسين عليه السلام كجايند؟
گروهي برخيزند كه شماره ايشان را جز خداي عزّوجلّ كسي نداند!
خداوند گويد: “زيارت قبر او براي چه كرديد؟”
گويند: اي پروردگار! رسول خدا (ص) و حضرت علي (ع) و حضرت فاطمه (س) را دوست داريم. از آن آزارها كه به آن حضرت رسيد، دل ما سوخت و به زيارت او رفتيم.
خطاب آيد: “اي محمد، علي، فاطمه، حسن و حسين (عليهم السلام)! با آنان بپيونديد كه شما در درجه ايشان باشيد و زير پرچم رسول خدا (ص) فراهم گرديد.”
پس در سايه آن پرچم نشينند و حضرت علي (ع) آن را نگاه دارد تا همه باهم به بهشت روند و همه پيش آن عَلم و در طرف راست و چپ باشند.
(نفس المهموم.شيخ عباس قمي)
عشق يعني به تو رسيدن
يعني نفس كشيدن
تو خاك سرزمينت …
«اللّهمّ ارزُقنا كربَلا»
اين حسين (ع) كيست كه عالم همه ديوانه اوست
اين چه شمعي است كه جان ها همه پروانه اوست
هركجا مي نگرم رنگ رخش جلوه گر است
هركجا مي گذرم جلوه مستانه اوست
هركسي ميل سوي كرببلايش دارد
من چه دانم كه چه سرّي به درِ خانه اوست
حضرت امام خامنه اي (مد ظله العالي):
«منبرها و سخنراني هاي شما سازنده باشد كه اگر كسي مثلا سه سال هيئت شما رفت و آمد مي كند، بعد از اين مدت، عوام از جلسه بيرون نرود.
منبر بايد آدم ساز و فكرساز باشد. سخنران بايد از دهه اول محرم تا آخر دهه، يا در جلسات متناوب هفتگي و غيره، مثل يك كلاس درس، خطي را دنبال كند و نگويد نمي پسندم».
کاروان می آید از شهر دمشق
بر سر خاک شه سلطان عشق
کاروان با خود رباب آورده است
بهر اصغر (ع) شیر و آب آورده است
کاروان آمد ولی اکبر (ع) نداشت
ام لیلا شبه پیغمبر (ص) نداشت
کاروان آمد ولی شاهی نبود
بر بنی هاشم دگر ماهی نبود …
باز در جان جهان یکسره غوغاست حسین (ع)
این چه شوری است که از یاد تو برپاست حسین (ع)
تا قیامت نرود نقش تو از لوح ضمیر
حیرتم گشت، بگو این چه معماست حسین (ع)
راهیان حرم قدس تو با شهپر عشق
همه رفتند و جهان محو تماشاست حسین (ع)
گر نه خون تو ثمر داد به میدان بلا
این همه شور شهادت به چه معناست حسین (ع)
(بهمن صالحی)
«درسی که اربعین به ما می دهد این است که باید یاد حقیقت و خاطره شهادت را در مقابل طوفان تبلیغات دشمن زنده نگه داشت. شما ببینید از اول انقلاب تا امروز، تبلیغات علیه انقلاب و امام و اسلام و این ملت، چه قدر پرحجم بوده است. چه تبلیغات و طوفانی که علیه جنگ به راه نیفتاد؛ جنگی که دفاع و حراست از اسلام و میهن و حیثیت و شرف مردم بود. ببینید دشمنان علیه شهدای عزیزی که جانشان یعنی بزرگ ترین سرمایه شان را برداشتند و رفتند در اه خدا نثار نمودند، چه کردند و مستقیم و غیر مستقیم با رادیوها و روزنامه ها و مجله ها و کتاب هایی که منتشر می کردند، در ذهن آدم های ساده لوح در همه جای دنیا چه تلقینی می توانستند بکنند.»
(بیانات مقام معظم رهبری 29/06/68)
متاب امشب ای ماه!
امشب غمگین ترین ماه، آسمان دنیا را تماشا می کند.
آسمان! چه دلگیری امشب؛ گویی غمِ مصیبتی به گستردگی زمین، قلبت را می فشرد.
امشب، فرشته های سیاه پوش، بال در بال هم، فوج فوج به زمین می آیند و ترانه غم می سرایند.
در و دیوار خرابه، از اندوه زینب (س) بر سر و سینه می کوبند.
امشب، چشمه های آسمان از گریه خونین زینب (س) خون می بارد و چهره زمین از وسعت اندوه، تاریک است.
متاب امشب ای ماه، متاب!
هیچ می دانی امشب، گیسوان پریشان رقیه (س) به خواب کدامین نوازش رفته است؟
متاب که دردهای آشکار بسیار است.
متاب که زخم های بی شمار بسیار است.
متاب که دل پر شرار زینب (س) به شراره جدایی نازنینی دیگر، در سوز و گداز است.
متاب که امشب خرابه ی شام، از داغ سه ساله ی گل حسین (ع) تیره ترین خرابه دنیاست.
متاب ای ماه، متاب!
(فاطمه سه ساله، ویژه نامه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها)
امام صادق علیه السلام فرمودند:
«… هیچ چشمی و هیچ اشکی نزد خدا محبوب تر از چشمی که بر او (امام حسین علیه السلام) گریه می کند نیست و هیچ گریه کننده ای بر او نمی گرید مگر این که با فاطمه زهرا (س) تقرب و پیوند برقرار کرده و او را شادمان می گرداند و نیز با رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم پیوند برقرار و حق ما را ادا کرده باشد
و هیچ بنده ای محشور نمی شود مگر این که چشمانش گریان باشد به جز گریه کنندگان بر جدم حسین علیه السلام که همانا محشور می شند در حالی که چشمانشان روشن است و بشارت به بدرقه شان می آید و شادی از صورتشان نمایان است و در حالی که خلایق در هول و هراس و در معرض حسابند، آن ها در امانند و زیر عرش هم صحبت حسین علیه السلام هستند و در سایه عرش از بدی روز حساب بیمناک نیستند.
به آن ها گفته می شود که وارد بهشت شوید (اما آن ها) ابا می کنند و هم نشینی و هم صحبتی با او را ترجیح می دهند. سپس حوریان و غلامان بهشتی در پی آن ها فرستاده می شوند و (به آن ها می گویند) که ما مشتاق شماییم (اما ایشان) حتی سرهایشان را برای آن ها بلند نمی کنند به خاطر شادی و سروری که از مجالست با حسین علیه السلام درک کرده و چشیده اند.»
(مستدرک الوسائل.ج 10.ص 314)
شب عاشورا صحرای کربلا اگر کسی چشم هایش را می بست و فقط گوش می داد صدای زنبور می آمد! انگار کندویشان نزدیک باشد.
شب عاشورا صحرای کربلا اگر کسی خوب نگاه می کرد، خیمه های یاران امام حسین علیه السلام را می دید که از آن ها صدای زمزمه می آید؛
مناجات قرآن، نماز، راز و نیاز.
شب عاشورا خیمه های حسینی چه آرامشی داشت؛
آرامش قبل از طوفان!
سپهر چشم من خسته حال بارانیست
به دور خیمه علمدار در نگهبانی است
شبی دگر ز سفر مانده، جمعمان جمع است
فضا صمیمی و این شام، شام پایانی است
فضای سینه ام آکنده است از غم دوست
ز فرط عشق برادر دگر به دل جا نیست
یکی کفن به تن و دیگری حنا بسته
بساط عشق مهیا برای مهمانیست
هراس و هول گرفته دل مرا آری
هوای دیده زینب (س) عجیب طوفانیست
برای آن که نبیند حسین (ع) حال مرا
به زیر چادر من گریه نیز پنهانیست
حضرت عباس علیه السلام که آب آورد، بچه ها خوردند و سیراب شدند.
آرام شدند و خوابیدند. امام هم عباس (ع) را بغل کرد و بوسید.
عباس (ع) برگشت سر کاری که همه را مجاب می کرد آن قدر آرام باشند و خیالشان راحت باشد؛
نگهبانی خیمه ها، پشت خیمه ها قدم می زد. صدای قدم هایش را همه می شناختند.
صدای سُم اسبش را هم. دل نشین ترین صدای آن شب ها برای زن ها و بچه ها بود.
چرا ای غرق خون، از خاک صحرا برنمی خیزی؟
حسین (ع) آمد به بالینت، تو از جا برنمی خیزی؟
نماز ظهر را باهم ادا کردیم در مقتل
بوَد وقت نماز عصر، آیا برنمی خیزی؟
خیام کودکان خالی از آب است و پر از افغان
چرا سقای من! از پیش دریا برنمی خیزی؟
منم تنها و تن های عزیزانم به خون غلتان
چرا بر یاری فرزند زهرا (س) برنمی خیزی؟
شکست از مرگ تو پشتم برادر! داغ تو کُشتم
که می دانم دگر از خاک صحرا برنمی خیزی
به دستم تکیه کن برخیز با من در برِ زهرا (س)
چو می بینم ز بی دستی است کز جا برنمی خیزی
(سید رضا موید)
لحظه آخر علی (ع) خم شد گردن اسبش را گرفت. اسب شاید فهمیده بود علی (ع) می خواهد لحظه آخر عمرش را بین خانواده باشد.
سرعت گرفت. خون حضرت علی اکبر علیه السلام می ریخت روی صورت اسب.
چشم های اسب پر از خون علی (ع) شده بود. شاید که مسیر را اشتباه می رفت به دل دشمن.
شاید به همین خاطر علی (ع) را قطعه قطعه کردند!
شاید به همین خاطر امام حسین علیه السلام خودش را برگرداند و فریاد زد:
جوانان بنی هاشم بیایید
علی (ع) را بر در خیمه رسانید…
چون تو ای لاله در این دشت گلی پرپر نیست
و از این پیر جوان مرده کمانی تر نیست
دست و پایی، نفسی، نیمه نگاهی، آهی
غیر خونابه مگر ناله در این حنجر نیست؟!
در کنار توام و باز به خود می گویم
نه حسین (ع)! این تن پوشیده ز خون اکبر (ع) نیست
هرکجا دست کشیدم ز تنت، گشت جدا
از من آغوش پُر و از تو تنی دیگر نیست
دیدنی گشته اگر دست و سر و سینه تو
دیدنی تر از من و خنده آن لشکر نیست
استخوان های تو و پشت پدر هر دو شکست
باز هم شکر، کنار من و تو مادر نیست
(حسن لطفی)
دیگر کسی نمانده بود از یاران امام. خودشان می رفتند و می فرمودند: «کسی نیست مرا یاری کند؟»
و جوابی نمی آمد.
امام حسین (ع) آمد به خیمه ها. پسرش علی اصغر (ع) را خواست تا خداحافظی کند.
تشنگی اش را که دید او را گرفت و برد سمت میدان.
فرمود: «اگر به ما رحم نمی کنید و ما را دشمن می دانید، این بچه را بگیرید و سیراب کنید و برگردانید».
حرمله تیری به سمت علی (ع) نشانه گرفت و تیر گلوی پسر کوچک امام را پاره کرد.
امام خون علی(ع) را به آسمان پاشید و فرشته ها نگذاشتند قطره ای از خون به زمین بریزد.
و علی (ع) کوچک امام حسین (ع) هم سیراب شد …
تیر نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
هیچ کس حدس نمی زد که چنین سر برسد
پدرش چیز زیادی که نمی خواست فرات!
یک دو قطره ضرری داشت به اصغر (ع) برسد؟!
خوب شد عرش، همه نور گلو را برداشت
حیف خون نیست بر این خاک ستم گر برسد؟
خون حیدر (ع) به رگش در تب و تاب است ولی
بگذارید به سن علی اکبر (ع) برسد
زیر خورشید نشسته، به خودش می گوید
تیز نگذاشت که یک جمله به آخر برسد
(علی رضا لک)
قاسم (ع) خواست برود و بجنگد؛ مثل برادرش، عموها و پسرعموهایش.
امام حسین (ع) که از سه سالگی سرپرستی قاسم (ع) را به عهده داشت، مخالفت کرد.
قاسم (ع) گریه کرد، به دست و پای امام افتاد اما امام حسین (ع) دلش نیامد به یادگار برادرش اجازه جنگیدن بدهد.
می فرمود: «قاسم (ع) بالغ نیست و برای جنگیدن بالغ، اجازه پدر لازم است.»
قاسم (ع) سراغ مادرش رفت و گفت: «همه پدر داشتند، رفتند و شهید شدند من اما …»
مادرش نامه ای داد دست قاسم (ع) که در آن امام حسن (ع) نوشته بود به برادر که قاسم (ع) را بپذیرد برای جان بازی و شهادت.
قاسم (ع) خوشحال شد. امام حسین (ع) کوتاه آمد…
مانده بود برود به سمت میدان جنگ و از امامش حمایت کند یا حرف همان امام را گوش کند و بماند در کنار خیمه ها، که صدای برادر، او را به خودش آورد: «خواهرم! عبدالله…»
زینب (س) سر چرخاند. عبدالله (ع)؛ پسر کوچک برادرش حسن (ع) می دوید به سمت میدان جنگ، برای همان چیزی که زینب (س) تردید داشت.
زینب (س) دوید و دست عبدالله را گرفت.
عبدالله (ع) اما تصمیمش را گرفته بود. خودش را رساند به عمو.
ابجر؛ پسر کعب شمشیر را برای امام حسین (ع) حواله کرده بود که عبدالله (ع) دستش را جلو آورد و گفت: «تو با عموی من چه کار داری ای ناپاک!»
شمشیر ناپاک اما دست پاک عبدالله (ع) را از پوست آویزان کرد.
عبدالله فریاد زد: «وای مادر!»
سرنوشت دختر و مادر چه قدر شبیه هم بود؛
هم فاطمه (س) مادرش را در کودکی از دست داد هم زینب (س).
هم فاطمه (س) بعد از مادرش سنگ صبور پدرش شد هم زینب (س).
هم فاطمه (س) وقت بلا و ابتلا سپر دفاع از امام زمانش شد هم زینب (س).
هم فاطمه (س) دو فرزندش را فدای امام زمانش کرد هم زینب (س).
بعید هم نیست؛ از چنین ماری، چنین دختری!
زن های مدینه برای تسلیت گفتن می آمدند پیش حضرت زینب سلام الله عليها.
حضرت زینب سلام الله عليها هم ماجرای کربلا و کوفه و شام را برایشان می گفت و آن ها هم گریه می کردند.
یک بار یاد حضرت رقیه (س) افتاد و فرمود: «وای! … مصیبت رقیه (س) در خرابه شام کمرم را خم کرد و موهایم را سپید».
آن روز مجلس ختم حضرت رقیه (س) بود توی خانه.
صحبت از موسی و طور ذوق عمرانی بس است
من پدر می خواستم، توضیح عرفانی بس است
روح کامل گشت و من هر روز لاغر می شوم
فصل تجرید است، از پیکر نگهبانی بس است
بوسه ای بر من بدهکاری ز وقت رفتنت
پس ادا کن قرض خود، این صبر طولانی بس است
شرح مویی که ندارم بیش از این از من مخواه
از پریشان حالی ام هر قدر می دانی بس است
هرچه خوردم زخم بود و زخم بود و زخم بود
دختر تو سیر شد از شام، مهمانی بس است
(محمد سهرابی)
آن قدر از پشت بام ها سنگ به سر و صورت مسلم زدند که بی جان شد.
خودش هم شمشیر زیادی زده بود و نفسش بریده بود. تکیه داد به دیوار خانه طوعه.
خسته بودم اگرم دست به دیواری رفت
ورنه تکیه نکنم جز سر دیوار شما
عبیدالله پسر عباس وقتی دید مسلم گریه می کند گفت: کسی که برای ریاست و حکومت این کارها را که تو کردی بکند، وقتی به هدفش نرسد، دیگر نباید گریه کند.
مسلم جواب داد: «گریه من برای خودم نیست. برای حسین (ع) و خانواده اش است گریه می کنم که به آن ها نامه نوشته ام تا بیایند کوفه!»
حُر آمد و ايستاد روبروي امام حسين عليه السلام شرمنده و نگران.
گفت: من هماني هستم كه جلوي برگشتن تو را گرفتم و مجبورت كردم بيايي اين جا.
من فكر نمي كردم پيشنهاد تو را قبول نكنند و بخواهند با تو بجنگند.
اگر مي دانستم كار مي كشد به اين جا، هيچ وقت جلويت را نمي گرفتم.
حالا مي خواهم از كاري كه كردم توبه كنم. توبه من قبول مي شود؟
امام انگار خوشحال شده باشد فرمودند: «به خدا توبه ات قبول مي شود. حالا پياده شو!»
حُر كه بيشتر از اين تحمل شرمندگي نداشت گفت: من سواره باشم بهتر است. حالا اجازه بده سوار بجنگم كه بالاخره همه ما مجبوريم پياده بشويم!
امام هم فرمودند: «خدا رحمتت كند، هرطور خودت مي خواهي.»
و حُر رفت سمت سپاه كوفه …
شيخ جعفر شوشتري:
«كساني كه نام اين بزرگوار را مي شنوند و تغييري در حال خود نمي بينند، جداً نگران ايمان خود باشند! نام آقا امام حسين عليه السلام محك ايمان است.»
آيت الله سيد علي قاضي:
« در عزاداري و زيارت حضرت سيدالشهداء عليه السلام مسامحه ننمائيد. روضه هفتگي ولو دو سه نفر باشد، اسباب گشايش امور است و اگر هفتگي هم نشد دهه اول محرم ترك نشود.»
شاید اگر اربعین نبود این قدر چهل برای ما نازنین و زیبا و خوش نبود. چهل را بدون اربعین نمی توان فهمید. تا چهل را می شنوی ناخودآگاه عطر سیب همه جا را آکنده می کند.
امام صادق علیه السلام:«یا زراره! إنّ السّماءَ بکَت علَی الحُسین علیه السلام أربعینَ صباحاً بالدّمِ و إنّ الأرضَ بکَت أربعینَ صباحاً بالسَّواء و إنّ الشّمسَ بکَت أربعینَ صباحاً بالکسوفِ و الحُمره … و إنّ الملائکهَ بکَت صباحاً علَی الحسینِ علیه السلام»: ای زراره! آسمان چهل روز بر حسین (ع) خون گریه کرد و زمین چهل روز برای عزای آن حضرت گریست به تیره و تار شدن و خورشید با کسوف و سرخی خود چهل روز گریست … و ملائکه الهی برای آن حضرت چهل روز گریستند.
(مستدرک الوسائل.ج10.ص314-ویژه نامه چهلمین غروب بی حسین علیه السلام.اداره اوقاف)